معنی از توابع قروه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
قروه. [ق ُرْ وَ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 93000 گزی خاور سنندج و 97000 گزی شمال باختر همدان کنار راه شوسه ٔ همدان به کردستان. موقع جغرافیایی آن دشت سردسیر است. سکنه ٔ آن 4000 تن. آب آن از چند رشته قنات و زه آب رودخانه و چشمه ها. محصولات عمده ٔ آن غلات، حبوبات، میوه جات مخصوصاً انگور و شغل ساکنین آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن قالیچه و جاجیم و کرباس است. در حدود 100 باب دکان به طور متفرق در آبادی وجود دارد. ادارات دولتی قصبه عبارت است از بخشداری، آمار، دارائی، پست، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و چند قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قروه. [ق ُرْ وَ] (اِخ) بخشی از شهرستان سنندج. در خاور شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان بیجار، ازخاور به شهرستان همدان، از جنوب به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه، از باختر به بخش حومه ٔ شهرستان سنندج. این بخش از 5 دهستان به شرح زیر تشکیل شده، و شرح هر یک از دهستانها در جای خود داده شده است:
1- دهستان اسفندآباد97 آبادی 31هزار تن 2- دهستان ییلاق 43 آبادی 3هزار تن 3- دهستان چهاردولی 31 آبادی 12هزار تن 4- دهستان خدابنده لو 61 آبادی 21500هزار تن 5- دهستان لک 15 آبادی 2500هزار تن بنابر صورت فوق قروه از 5 دهستان و 247 آبادی تشکیل شده. سکنه ٔ آن 80هزار تن و مرکز آن قصبه ٔ قروه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قروه. [ق ُرْ وَ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه و 6000گزی جنوب باختر سنقر و 3000 گزی باختر شوسه ٔ سنقر به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و سردسیر است سکنه ٔ آن 540 تن. آب آن از رودخانه ٔ سراب و محصولات آن غلات، حبوبات، توتون، قلمستان، و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه، جاجیم، پلاس بافی است. تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قروه. [ق ُرْ وِ] (اِخ) قصبه ای از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 12000 گزی جنوب خاوری رزن و 9000 گزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر مالاریائی است. سکنه ٔ آن 3260 تن. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، انگور، لبنیات، حبوبات، صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. تابستان از طریق امیریه اتومبیل میتوان برد. دبستان پسرانه و دخترانه، صندوق پست، درمانگاه، و حدود 60 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
توابع
توابع. [ت َ ب ِ] (ع ص، اِ) ج ِ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. (آنندراج). ج ِ تابعه. (ناظم الاطباء). || ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند «حَسَن بَسَن ». (ناظم الاطباء). || اسمهایی که اِعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفه، بدل، عطف بیان، عطف بحروف.
- توابع خطابت، آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود.
توابع کجور
توابع کجور. [ت َ ب ِ ع ِ ک ُ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان نوشهر است که 4100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بندر توابع
بندر توابع. [ب َ دَ رِ ت َ ب ِ] (اِخ) دهی از دهستان برج اکرم بخش فهرج است که در شهرستان بم واقع است. 144 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
فرهنگ عمید
پیرو، پیرویکننده،
(اسم) (ادبی) در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بیمعنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته میشود، مانند «پَخت» در رختوپَخت، و «پاخت» در ساختوپاخت،
فارسی به عربی
ضواحی
گویش مازندرانی
از تقسیمات قدیم تنکابن – شامل دو هزار و سه هزار تا سادات...
فرهنگ معین
جمع تابع.، چاکران، پس روان. [خوانش: (تَ بِ) [ع.] (ص. اِ.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
متعلقات، وابستهها، حومهها، اطراف، پیروان، چاکران، پیآمدها، نتایج، تابعها
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع تابه
معادل ابجد
798